من جنگ را دوست نداشتم
ولی
وقتی سلاح گرم تو یک بوسه باشد !
من دوست دارم جنگ های تن به تن را … !
و چه ماهرانه جنگیدیم من و تو !
من و او قوانین فیزیک را نقض میکردیم.
در آغوش ما انرژی از حالتی به حالت دیگر تبدیل نمیشد،
تنها ایجاد می شد.
سر بـــه زیـــــر نیــــــستم …
من فقط زمین را می نــــــــــــــگرم …!
و به او غــــــبطه مــــــــــــی خورم …!
که اینک در نقطه ای دیگر شانه هایش را برای قدم های ِ نرم ِ تو سفت می کند … !
«حبیب صلحی زاده»
نگاهت را از من نگیر ، تا خدا را به دوئل دعوت کنم.
” یغما گلرویی “
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
«فروغ فرخزاد»
در رهت ای شاهد زیبای من
شمع صفت سوخت سراپای من
جز تو جهان را عدم انگاشتم
غیر تو چشم از همه برداشتم
عشق تو شد عقل من و هوش من
گشته همه خلق فراموش من
عشق تو گنجی ست به ویرانه ام
جز تو کسی نیست به کاشانه ام
با تو بودن برایم عادتی ساخت که بی تو بودن را هرگز نتوانم.
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
«حافظ»
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات، که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی
«فریدون مشیری»
خبر داری که از غم آتشی آفروختم بی تو
در آن آتش سراندر پای خود را سوختم بی تو
به هر شهری هزاران ماهرو دیدم ولی ز آنها
به آن چشمت قسم، چشمان خود را دوختم بی تو
بتان سازند حیلتها که گردند آشنا با من
ولی من، گپ میان ما بماند، سوختم بی تو
پر است از اشک و از لخت جگر پیوسته دامانم
چقدر، ای مه ببین، لعل و گهر اندوختم بی تو
خریداران فراوانند و پر سرمایه، اما من
به چیزی جز خیالت خویش را نفروختم بی تو
مرا کشتند و از مهر تو روگردان نگردیدم
عزیزم، بین چه سان درس وفا آموختم بی تو
به لاهوتی سخن از مهربانی های تو گفتم
بدین سان پارگی های دلش را دوختم بی تو
«ابوالقاسم لاهوتی»
کجاست بالش امنی که با تو سر بنهم
که حسرت سرو سامان که گفته اند این است
“حسین منزوی”
در مکتب ما رسم فراموشی نیست
در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست
مهر تو گر به هستی ما افتاد
هرگز به سرش خیال خاموشی نیست
«مولوی»
توضیحی که بتواند به ما در رفع لینک خراب کمک بکند. مثلا چه کیفیتی و چه قسمتی از این سریال مشکل خرابی دارد.