خلاصه قسمت 25 اتک

امروز با یک پست دیگر در رابطه با انیمه حمله به تایتان در خدمت شما هستیم.  مطالبی که امروز آماده کرده ایم مربوط به خلاصه قسمت جدید این انیمه هستند که امروز 15 اسفند ماه قسمت جدید پخش  میشود.

ضمنا بعد از آمدن قسمت جدید در هر هفته “عکس های جدید آن قسمت “در سایت قرار میگیرد.

با ما همراه باشید.

عنوان این قسمت : شب پایان

دانلود قسمت 25 فصل 4 اتک

” عکس ها بزودی قرار میگیرند”

 

اتک ان تایتان فصل چهار قسمت 25 (1)

هشدار اسپویل!!!

“توجه داشته باشید با توجه به اینکه مانگا تمام شده و معلوم نیست هر قسمتی از انیمه دقیقا تا کدام قسمت از مانگا را پخش میکند لذا امکان ویرایش پست وجود دارد و اگر نمیخواهید اسپویل شوید پست را نگاه نکنید ” ضمنا بعد از آمدن قسمت جدید اسکرین شات های مربوط به هر پارت قرار خواهد گرفت.

 

اتک ان تایتان فصل چهار قسمت 25 (3)

 

لینک امتیازدهی به این قسمت در imdb

خلاصه


اینستاگرام ته موویز

پارت اول

جان توی رویاهاشه که خانواده تشکیل داده . جان :  “اما درمورد خونه ازشون میخوام که بهترین ملک وسط شهر رو بهم بدن. اونجا تمام روز واسه خودم لم می دم و بهترین شراب ها رو میزنم به رگ هیچکسم حق نداره یک کلمه غر بزنه! من کاملا مستحق داشتن زندگی خوب در کنار زن و بچه هام و حتی نوه هامم , نیستم؟ هرچی نباشه ما جونمون رو گذاشتیم وسط و جنگیدیم تااین جزیره اینده ای داشته باشه پس فقط وانمود کن چیزی نمی شنوی..”

صدای تق تق پنجره میاد که هانجیه . هانجی : جان ؟ منم ما بیرون منتظریم … جان خطاب به خودش : “چیزی نشنیدم..نرو .. فکرنکن..اگه همینجا بمونی اون خونه وسط شهر مال تو میشه .اگه فقط سرجام بمونم “

بالاخره جان میاد بیرون .. هانجی :خوشحالم که اومدی به ما ملحق بشی. میکاسا داشت بهم میگفت که اوضاع از چه قراره.ببخشید که نتونستم اینجا وسط جنگ شما کارتون توو این هرج و مرج عالی بود.. درمورد لیوای هم بایس بگم که حالش خوب نیس ولی زندس البته فعلا تا یمدتی میتونه بجنگه .. درضمن ما با اعضای باقی مونده از ارتش مارلی از جمله تایتان ارابه متحد شدیم… این کار برای اینه که جلوی ارن رو بگیریم…. قتل عام کار درستی نیس.

میکاسا : چطوری میخواید جلوش رو بگیرید؟

هانجی: اول باید همه رو جمع کتیم اونا هستند که تصمیم میگیرند چکار کنیم..اما بدون کمک شما یا 9 تایتان کاری ازمون ساخته نیست.. سازمان ارتشی که میشناختیم از هم پاشیده من دیگه فرمانده شما نیستم! بااینکه این رو می دونم این درخواست رو دارم اما….   

میکاسا : من انجامش میدم. من اینکارو میکنم دیگه نمیخوام ارن به این حملات نابودکننده ادامه بده.. حتی اگه این حملات بخاطر دفاع ازمن و جزیره باشه .من میخوام جلوی ارن رو بگیرم… جان و هانجی ازین حرف میکاسا تعجب میکنن ..

جان : حتی اگه واقعا بتونیم جلوی ارن رو بگیریم بعدش چی؟ حتی اگه ارن بتونه قدرت تایتان مادر رو حفظ کنه اون فقط 4 سال دیگه از عمرش مونده ,‌ بعدش چی به سر این جزیره میاد؟ نفرت جزیره از ما یه شبه که تموم نمیشه بایس سال ها بدوشش بکشیم. اگه جلوی ارن رو بگیریم جزیره رو نابود کردیم.

هانجی : بنظر من مارلی اینجوری به قضیه نگاه میکنه که سلاح ویرانگر وقتی فعال شد که اونا به جزیره حمله کردن..حداقل برای مدتی ممکنه فکر حمله به جزیره رو برای مدتی نکنن….

جان : اگه دنیا جزیره رو نگاه نکنه دائم بایس منتظر باشن که یروزی نیست و نابود بشن.سخنرانی ویلی تایبر هم حسابی اونا رو تحریک کرده ….

هانجی : این مطمئنا امکانش هست اما قبل ازینکه این فرضیه عملی بشه یکم وقت داریم.حتی اگه قراره که جزیره نابود بشه میتونیم برای چندسال این اتفاق رو عقب بندازیم …..

جان : ولی مگه ما نبودیم که میخواستیم یکاری کنیم و چندسال هم گذشت و حتی یه راهم پیدا نکردیم؟ واسه همینه که ارن میخواد دنیا رو ..

هانجی : ما نمیتونیم مردم رو قتل عام کنیم هیچ دلیل خوبی برای این کار وجود نداره… ببخشید …خیلی سرو صدا کردم..همونطور که تو گفتی جان.. ارن کارش به اینجا کشیده شد چون من سست عقیده بودم .تازه دارم عربده هم مبکشم در حالی که خودمم سعی کردم فرار کنم!!میخواستم همه چی رو بذارم و برم همه چی رو فراموش کنم و به زندگیم برسم اما من همچنان چهاردهمین فرمانده لژیون گشتم من خودم رو وقف ازادی بشر کردم.. حس میکنم که همرزم هام دارن من رو تماشا میکنن… بیشترشون مردن بدون اینکه بفهمن بیرون از دیوارا هم ادم وجود داره… اما بازهم همینکه ازادی رو برای جزیره به ارمغان بیارم برام کافیه… مطمئنم که بین فرمانده های قبلی هیچ کدوم چنین حرف احمقانه ای نمیزدن.. زمان جلوگیری از انتقام یا الانه یا هیچوقت 

اتک قسمت 25 فصل 4 (1)

اتک قسمت 25 فصل 4 (2)

اتک قسمت 25 فصل 4 (3)

 


پارت دوم

 میرسیم به جنگل , جایی که هانجی و ماگاث و تایتان ارابه و … هستن.

هانجی مشغول اماده کردن غذاست که میگه : هیچکس بهم کمک نمیکنه؟ جون خودتون انقدر به همدیگه چشم غره نرید…

ماگاث :عجب روزگاری.. داریم با کسایی غذا میخوریم ک تا دیروز داشتیم همدیگه رو میکشتیم.. جالبه.. چرا تغییر نظر دادین؟ اگه ارن رو به حال خودش رها کنین دنیا همون چیزی میشه که ارزوش رو داشتید درست نمیگم؟ بهشتی برای شیاطین جزیره.. اگه شماها دخالت نکرده بودین چیزی نمونده بود که نذاریم ارن و زیک به هم برسن… 

هانجی : دلیلش همونه که توضیح دادم ژنرال . ما دنبال قتل عام نیستیم.. اگه اینطور نبود فرار نمیکردیم و اینجا وسط جنگل کنارشما غذا درست نمیکردیم.

ماگاث: یعنی میخوای بهم بگی که جس عدالت توی شما بوجود اومده؟

جان با عصبانیت میگه : عدالت؟ گفتی عدالت؟ درست شنیدم تو الان حرف از عدالت زدی؟ اونم تو؟ تموم عمر ما با ترس از تایتان هایی گذشت که شماها حواله ما میکردین حالا ما شدیم بد؟ شنیدین بچه ها؟ ما به این دلیل تا پای جون می جنگیدیم چون نمیخواستیم تایتان ها بخورنمون.. حالا تو به ما میگی ما مثل شیطان بودیم؟

ماگاث: اره.. شما. خیلی خوب هم شبیه شیطانید.. تموم فرضیه هایی که درباره جزیره میزدن درست از اب درومد و دنیا داره نابود میشه. اینم نتیجه جنگیدن شما تا پای جونتون .. کجای حرفم اشتباس؟

جان : اولا گه دیوار شکسته نمیشد و مادر ارن رو درست جلوی چشاش نمیخوردن اون هم هیچوقت اینکارارو نمیکرد.. از کجا معلوم که خودت دنبال سلاح ویرانگر نباشی؟

ماگاث : حالا به من درس تاریخ میدی؟  مثل اینکه یادت رفته اول اون الدیا بود که مارلی رو له و نابود کرده بود.

تا کی میخواید برای اتفاقی که 2 هزار سال پیش افتاده نقش قربانی رو بازی کنین؟انگار راست راستی دارم با یه بچه حرف میزنم .. تو فکر کردی این چرندیات در برابر دوهزار سال تاریخ واقعی اهمیتی داره؟

هانجی : عه بسه دیگه این حرفا و دعواها سر جنگای دوهزار سال پیش که هیچکدوم نبودیم و به چشم ندیدیم حوصلمونو سر میبره..جان .. مشخصه که وجود ما ژنرال رو دوچار سردرگمی کرده. به چشم اون ما شیطان هایی هستیم که قید جزیره خودمونو زدیم تا دنیا رو نجات بدیم  دنیایی که میخواست همین شیاطین رو نابود کنه. ما چند ماه رو در دنیای بیرون از دیوار سپری کردیم دیگه نمیتونیم همون شیاطین سابق باشیم.

آنی : خب پس اماده کشتنش هستین؟ ارمین : ها ..؟ آنی : میتونین ارن رو بکشین؟

میکاسا : کشتن ارن تنها راه حل متوقف کردنش نیس… آنی : میدونستم همین حرفو میزنی.. میخوای باش حرف بزنی؟ ینی میخوای کسی رو که داره نسل کشی میکنه رو با حرف زدن از خر شیطون پیاده کنی؟

آرمین : تا وقتی باش حرف نزنیم نمیتونیم بفهمیم .

انی : خب فرضا تونستیمم باش صحبت کنیم .. اگه نظرش عوض نشد چی ؟ نبایس تا اونجایی که میتونیم به اخرین راه حل فکر نکنیم؟ میدونستم.. اکه بخوایم از زادگاهمون مارلی دفاع کنیم میاید جلومون رو میگیرید و پشتی ارن رو میگیرید. پس اینه میکاسا نه ؟ چون تو عمرت  هیچی برات مهمتر از ارن نبوده.

میکاسا : یعنی داری میگی مجبوری من رو بکشی؟؟؟

آنی در حالت اماده شدن برای تایتان شدن قرار میگیره و همه میترسن… آنی : من خوب احساساتت رو درک میکنم. من هم دلیلی دارم که میخوام جلوی ارن رو بگیرم. نمیخوام پدرم توی مارلی کشته بشه. واسه همینه که دار بهتون کمک میکنم. اگه بتونیم با حرف زدن جلوی ارن رو بگیریم که عالیه اگر هم نتونیم تا اون زمان دلیلی برای جنگیدن نداریم ..

هانجی : بیاید غذا امادس. در حین غذا خوردن ..

اتک قسمت 25 فصل 4 (4)

 

خلاصه قسمت 25 اتک


پارت سوم

 

حتی اگه بذاریم اسب ها نفسی تازه کنن اسکله 5 ساعت بااینجا فاصله داره .. بایس ممنون خاندان آزومابیتو باشیم انگار یه قایق پرنده اماده کردن که سلاح ویرانگر رو زیرنظر بگیرن اگه ازش استفاده کنیم میتونیم به تایتان مادر نزدیک شیم..

ماگاث : حدس میزنم آزومابیتو از پشت بمون خنجر زد.

هانجی : مشکل ما تایتان مادره اگه همینطور الکی بچرخیم خیلی زود سوختمون تموم میشه.

ماگاث : درسته ! بایس دنبال مسیر تایتان مادر بریم. واسه ی همین بود که اون رو میخواستم (یلنا رو میگه) ماگاث در خطاب به یلنا میگه : قبل هرچیزی مقصد ییگر رو بگو.

یلنا : من از کجا بدونم ؟ حتی اگه میدونستمم نمیگفتم!

ماگاث : تو بودی که اطلاعات دادی به ارن , ارنی که هیچی نمیدونس. ارن نقشه رامبلینگ رو از قبل کشیده بود . تو بایس بتونی یه سری چیزارو پیش بینی کنی.

یلنا : آشغال. ماگاث : چی؟  یلنا : من گفتم که چرا باید با یه اشغال مارلیایی همکاری کنم.

آنی :دلیلش اینه که جونت دست ماس.

جان : فایده نداره انگار خودش دوس داره بمیره

پیک در خطاب به یلنا : تو توی لیبریو بهم رکب زدی یلنا . من کل گذشته تورو جستجو کردم و شوکه شدم. از وقتی زیک و دیدی تموم اطلاعات مربوط به شهر خودتو دستکاری کردی.. خودت رو از یه شهروند عادی مارلی تبدیل کردی به شهروند یه کشور کوچیک که به مارلی ضمیمه شده بود. تو که از مارلی ناامید شده بودی برای خودت یه داستان سرهم کردی . داستان شاهزاده ای که دنیارو نجات میده… حقیقت رو در مورد خودت مخفی کردی تا خودت رو توی تاریخ جا کنی.

یلنا خطاب به پیک : هه انگار میخوای بگی با من فرق داری. دقیقا چه فرقی با من داری؟ تحات دنیا .. اصلا جمله ای شیرینتر ازین برای جادوکردن مردم وجود هم داره؟ اینکه خودت رو وقف این هدف جذاب نجات جان میلیون ها ادم کنی تموم شرور های دنیارو با یه قلپ بشوری و بدی پایین ..انگاری اصلا وجود نداشتن … به چشم من شما الان دقیقا همینجور به نظر میاین. اجازه بدین یه دوره کنیم خاطراتمون رو

راینر براون وقتی توی دیوار حفره درست کردی بنظرت تایتان ها چندتا الدیایی خوردن؟ خودت رو داخل دیوار کشوندی و رفیق این همرزم هات شدی. خیانت کردی ادم کشتی و حالا بازم وانمود کنی همرزم بقیه ای.آنی لئونهارت انگار توهم کلی از افراد گشت رو کشته بودی اخرشم کلی شهروند رو کشتی و له کردی.. اه البته شما اهالی جزیره هم در برابر مارلی قهرمانانه عمل کردین با قدرتی که از برتولت دزدیدی( ارمین رو میگه) تویی که ادم عاقل و باهوشی هستی زدی بندر رو نابود کردی از جمله افراد غیر نظامی رو و یه کوهی از جنازه درست کرده بودی. و هیچی از شجاعتتون در لیبریو نمیدونم .. زدین سربازای مارلیایی که از شما بیشتر بودن رو نابود کردین و خیابونارو خون الود کردین مخصوصا تو جان. برای اینکه تایتان ارابه رو شکست بدی نیزه صاعقه رو به اون خوبی سمت فالکو نشونه گرفتی  خوب شد نیزه به خطا رفت وگرنه فالکو الان اینجا نبود.. بعدش اون دختر کوچولویی که اینجا نشسته ساشا رو با تیر کشت .من برا ساشا خیلی ناراحت شدم چون دختر خیلی خوبی بود

اتک قسمت 25 فصل 4 (5)

 


پارت چهارم

بعد از تموم شدن حرفای یلنا , مشغول خوردن شام میشن.
جان : ممنون یلنا کمک کردی که نیت بد خودمون نسبت به هم رو بیرون کنیم و ذهنمون رو مرتب کنیم . گرچه رویای بچگونه ای که انقدر دنبالش بودی و حتی بخاطرش مغز رفیقت رو متلاشی کردی اخرش نقش بر اب شد و حاضر بودی که بمیری زحمت شد ببخشید
یلنا : اوه یادم رفت . اسمش چی بود . رفیق جون جونیت که قبلا بهم گفته بودی.. اهان مارکو.. اگه اشتباه نکنم گفته بودی که مسئول مرگش آنی بوده نه؟ از خود آنی شنیدی؟ بذار حقیقت مرگش رو بگم.
آنی : من جلیقه رزمی سه بعدی مارکو رو برداشتمش واسه همین بود که تایتان ها تونستن مارکو رو بخورن..
راینر : آنی از دستور من اطاعت کرد.. مارکو صحبتای منو و برتولت رو شنید میترسیدم که لو بریم . بفکرم اومد که بدیم تایان ها بخورنش تا نتونه چیزی بگه. وقتی مارکو توی هوا بود انداختمش روی پشت بوم و سفت گرفتمش تا نتونه فرار کنه آنی هم جلیقش رو برداشت.. مارکو نتونست ازونجا تکون بخوره . یه تایتان گرفتش و خوردش.
همه با شنیدن این حرفا ناراحت میشن که جان میگه : مارکو توی لحظه اخر حرفی هم زد اصلا؟ 
راینر : گفت “ما هنوز حرف نزدیم” 
جان : اره درسته ما درست باهم حرف نزدیم . به همین خاطره .. مگه بخاطر همین نیس که همدیگه رو میکشتیم تا اینکه هیچکس زنده نموند؟ اگه ازهمون اول درست حرف زده بودیم تموم این قتل عام ها…..
هانجی : هنوزم دیر نشده حتی برای ادمایی مثل ما که با بیرحمی همدیگه رو کشتن حداقل الان داریم باهم حرف میزنیم بدون اینکه همدیگه رو بکشیم کی فکرشو میکرد ؟ که ما دور اتیش جمع شیم و باهم غذا بخوریم؟
راینر: وقتی داشتم می دیدم که تایتان چجوری مارکو رو میخوره از خودم پرسیدم که چرا داره میخورش و بعد خشم کنترلم رو گرفت رو اون تایتان رو کشتم و داد میزدم که ” تو اینکارو با مارکو کردی” 
جان : دیگه بسه تو از خود بی خود شده بودی چون احساس گناه میکردی نه ؟ 
راینر : من رو نبخش من واقعا نمیدونم بایس چیکار کنم؟
جان : دیگه بسه !!!!!!!
راینر : متاسفم….
یهو جان به راینر حمله میکنه و راینر رو میزنه.. تااینکه گابی خودش رو میندازه روی راینر تا جان راینر رو ول کنه.
فالکو : گابی حالت خوبه؟
گابی : ببخشید ما میخواستیم که شما مردم جزیره همتون نیست و نابود شین که دنیا ما رو ببخشه و بپذیرمون و حالا پدرمادرم و تموم مردم لیبربو دارن نابود میشن معذرت میخوام میدونم که چقدر پر روییه ولی ما به کمکتون نیاز داریم لطفا بهمون کمک کنین. خواهش میکنم در کنارما جلوی رامبلینگ و ویرانی رو بگیرین.خواهش میکنم…
جان از پیششون میره . 
کانی : کجا میری جان .
هانجی : جان مگه غذا نمیخواستی؟
گابی: فایده نداره اون دیگه رفت!
لیوای : چقدر سر و صدا می کنید!
اتک قسمت 25 فصل 4 (6)

پارت پنجم

صبح میشه. 

جان گابی رو بیدار میکنه و میگه که : وقت رفتنه 

گابی : شما بهمون کمک می کنین؟

جان : اره معلومه

جان میره پیش راینر و بلندش میکنه  و میگه تا کی میخوای بخوابی راینر ؟ تموم زخمات تا الان بایس خوب شده باشن .

سوار اسب و گاریاشون میشن

جان: گابی ببخشید که لگدت زدم حالت خوبه؟ 

گابی : اره خوبم اشکالی نداره!!

جان : راینر من از تو یکی معذرت خواهی نمیکنم

راینر : باشه چیزی نیس

جان: من نمیتونم ببخشمت

راینر : میدونم.

دارن به این فکرمیکنن که میتونن به آزومابیتو اعاتماد کنن یا نه ..یهو سر کله تایتان ارابه پیدا میشه

پیک از تایتانش بلند میشه و میگه ییگریست ها گرفتنش احتمالا با قطار رفتن و قبل ما رسیدنکلی سرباز با جلیقه سه بعدی اونجا مستقر شدن. انگار متوجه شدن که میخوایم جلوی سلاح ویرانگر رو بگیریم و تصمیم گرفتن که مقابلمون بایستند..

نشون میده که فلوک آزومابیتو رو گروگان گرفته…

اتک قسمت 25 فصل 4 (7)

اتک قسمت 25 فصل 4 (8)

خلاصه قسمت 25 اتک

………….پایان………..

توضیحی که بتواند به ما در رفع لینک خراب کمک بکند. مثلا چه کیفیتی و چه قسمتی از این سریال مشکل خرابی دارد.





تلگرام ته موویز